آزادى از حقوق انسانى است و تبيين آن برعهده علوم انسانى استو علوم انسانى بدون انسانشناسى مفهومى ندارد. انسانشناسى همبدون شناخت روح ملكوتى انسان ممكن نيست و شناخت روح مجرد وملكوتى بدون شناخت عالم مجردات قابل دسترسى نيست. شناختمجردات هم بدون شناختن قوانين عامه هستى ممكن نيست.
گاهى ممكن است گفته شود; بحث آزادى از صبغه بحثهاى فلسفى خارجشده است. وقتى كه جناب دكارت مىگويد: اول بايد فكر و شناخت رابشناسيم، ديگر نمىشود با بحثهاى فلسفى يا كلامى يا فقهى دربارهآزادى سخن گفت، لذا اول بايد با تحولى كه در غرب دربارهانديشه پديد آمده است، آشنا شد، آنگاه وارد مبحث آزادى انساناز آن جهت كه شهروند است و آزادى او در برابر دولت و آزادىهاىفردى بپردازيم.
اين حرف مغالطهاى بالعرض است و هدف آن خلع سلاح حوزويان در اينمباحث است. اين انديشه مىگويد، ابزار كار شما ديگر كارايىندارد و تا متحول نشويد و غربى انديشه نكنيد و درباره شناختبحث نكنيد، توان داورى اضلاع سهگانه آزادى را نداريد.
استفاده از روش مغالطه بالعرض بدترين شيوه براى مواجهه فكرىاست. مغالطه بالذات همان سيزده قسم معروف است كه آن رامىشناسيم، اما در مغالطه بالعرض ادعا مىشود كه مطلب عوض شده،جهان عوض شده، شما عقب افتادهايد، اين خيلى پيچيده است. درپاسخ بايد گفت كه اين مباحث همگى زيرمجموعه بحث هستىشناسى استكه از اصول مباحث فلسفى ماست. نزد فرزانگان و دانشمندان ما،فلسفه و حكمت و كلام، فقه اكبر قلمداد مىشود و اصول آن پاسخگوىهمه مسايل و حرفهاى تازه است.
عدهاى فكر مىكنند دين مزاحم آزادى است در حالى كه از اهدافدين تبيين حدود آزادى است. آزادى بر دو قسم است، تكوينى وتشريعى. مرز آزادى تكوينى نظام على و معلولى و به تعبير شهيدمطهرى انسان در نظام تكوين آزاد است، قرآن نيز در آيات متعددىآن رابيان داشته است.
(قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر) (1) .
(و هديناه النجدين) (2) .
(لا اكراه فى الدين) (3) .
حال اين سوال مطرح مىشود كه اگر انسان در نظام تكوين آزاداست، پس مجازات و مكافات چيست؟ چرا قرآن مىفرمايد: (خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه) (4) در پاسخ بايد گفت كه ريشه اينسوال در خلط بين تكوين و تشريع است.
قرآن هيچگاه از آزادى مطلق صحبت نفرموده استبلكه آزادى درنظام تكوين را بيان فرموده است، همچنان كه طبيب مىگويد بشر درنظام تكوين بين سم و شهد آزاد است اما اگر سم خورد مىميرد.
مرزها بايد كاملا از همديگر تفكيك شوند. هيچ آيهاى نمىگويدبنده آزاد است. بنده، بنده است.
(قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر) (5) اما اگركافر شد.
(فخذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه) (6) در دنيا نيز گوشهاى از همانعذاب الهى جارى مىشود.
(انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فساداان يقتلوا او يصلبوا او... .) (7) پس معلوم مىشود نظام تكوين غيراز نظام تشريع است. و آزادى تكوينى، كمالى براى انسان است. وتكوين و تشريع دو مقوله جدا از يكديگر هستند و نبايد خلطشوند.
انسان موجودى محدود است، موجود محدود نمىتواند وصف بىكرانداشته باشد. آزادى او به اندازه هستى اوست، و چون اصل حاكم برنظام هستى، قانون عليت است، آزادى تكوينى انسان در محدودهقانون عليت است، انسان اگر بخواهد خودش را هم بكشد بايد ازراه عليت و معلوليت وارد شود.
آزادى تكوينى كه آيات فراوانى ناظر به آن است، براى رد جبر وتفويض است.
آزادى در نظام تشريع محدود به مباهات است. اما مستحبات انجامشرجحان دارد و در واجبات حق ترك ندارد. در محرمات حق فعل نداردو در مكروهات حق فعل و ترك دارد لكن بهتر آن است كه انجامندهد. اين احكام خمسه براى تبيين مرز آزادى در نظام تشريعاست.
از دير زمان افراد بىبند و بار، دين را مزاحم آزادى خودمىدانستند. نمونهاى از اين ادعاى تزاحم را بيان مىكنم. درسوره مباركه هود وقتى جريان شعيب (ع) را بازگو مىكند مىفرمايدكه شعيب فرمود: (و يا قوم اوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناساشيائهم) (8) كمفروشى، تطفيف و نقص در وزن و پيمانه نكنيد.
(عبارت «لا تبخسوا الناس اشيائهم» از مصاديق روايت نبوى (ص)است كه فرمودهاند. «اوتيت جوامع الكلم» (9) و آنچنان بلند ورفيع است كه بشر چيزى در مقابل آن ندارد، مىفرمايد: «در كارتكم نگذار» اشيا، در اين كريمه عموميت را مىرساند و هر چه شىءبر او صادق است نخس آن حرام است «و لا تبخسوا الناس اشيائهم»غير از «ويل للمطففين» و «اوفوا المكيال و الميزان» است وبالاتر از اينهااست).
وقتى اين كريمه نازل شد گفتند: (قالوا يا شعيب «ا صلاتكتامرك ان نترك ما يعبد آباونا) (10) اى شعيب دو حرف دارى يكىاين كه دست از عقايد شرك برداريم و ديگرى اينكه دست ازگرانفروشى و تطفيف برداريم، اين با آزادى ما مخالف است. نمازتو جلوى آزادى ما را مىگيرد (چون عصاره دين در نماز ظهورمىكند، نماز «تنهى عن الفحشاء و المنكر» (11) است. فحشا و منكرهم «ينهيان عن الصلاه»، تاثير يكجانبه در عالم طبيعت نيست).
آنها گفتند دين جلوى آزادى ما را مىگيرد. براساس «الناسمسلطون على اموالهم» (12) ما بر اموال خويش سلطه داريم و تطفيف وبخس برايمان مجاز است.
حضرت شعيب استدلال كرد كه آزادى به معناى انحراف و بىبند وبارى نيست. اين بىبند و بارى به سود شما نيست. دين در واقعانسان را از رنجهاى دردآور مىرهاند. دين مبين آزادى است.
اگر بخواهيم فارغ از دين حدود آزادى را تعيين كنيم، بايد حدآن را عدالتبدانيم. اما سوال اينجا است، عاملى كه عدالت راتحديد مىكند چيست؟ آن كسى كه آزادى بىمرز را مىطلبد، عدالت راظلم تفسير مىكند. بايد شناسنامهاى براى آزادى و عدالت تعيينكرد تا مرز اينها مشخص شود.
آزادى و عدالت جزء مبانى تدوين حقوق بشر است. اما مبانى تبيينو تفسير عدالت را از كجا بگيريم.
مايز، كيست؟ چه كسى مرزبندى مىكند؟ جز آن است كه دين بايد مرزعدالت و آزادى و حقوق را مشخص كند؟
گاهى ممكن است گفته شود تا كسى دستبه شمشير نبرده است آزاداست، همچنان كه خوارج تا دستبه شمشير نبردند حضرت امير (ع)با آنها كارى نداشت. حضرت امير (ع) با اين قلمها و بيانهابرخورد مىكرد. خوارج تا دستبه شمشير نبردند، حضرت آنها رانكشت، اما تا حرف نامربوط زدند حضرت محكوم كرد، تا اعتراضكردند، حضرت تقبيح كرد. در نهج البلاغه آمده است: «يكى ازخوارج در حضور حضرت امير المومنين (ع) گفت: «ان الحكمالا لله» (13) حضرت فرمود: «اسكت قبحك الله» (14) اى دندان شكستهخدا چهرهات را قبيح كند ساكتباش.
اگر امام امت (ره) هم به قلم بهدستها تشر مىزد كار حضرت امير(ع)را مىكرد. نبايد بگوييم خوارج تا دستبه شمشير نبردند،حضرت با آنها كار نداشت. حضرت آنها را از دم شمشير نگذراند.
ابتداى به قتال نكرد. در نبرد با كفار هم ابتداى به قتالنمىكرد. سالار شهيدان هم در حادثه كربلا، با اين كه آنهامهدور الدم بودند، فرمود: تا آنها تيراندازى نكردند، شماتيراندازى نكنيد.
پس روشن مىشود آزادى افراد تا مرز دستبردن به سلاح، توسعهندارد. دستبه شمشير بردن پاسخش شمشير است. اگر با قلم همتوطئه كردند، پاسخش محكوم و رد كردن است، چون قلم و بيانمسموم باطل و ضلالت و زشتى است و بايد با آن مقابله كرد، البتهبرهان عقلى در جاى خود محفوظ است، اگر برهان عقلى اثر نكرد،آنگاه (ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهمبالتى هى احسن) (15) است. اگر آن هم نشد (و جاهد الكفار والمنافقين و اغلظ عليهم) (16) هست.
پس نمىشود گفت كه چون حضرت امير (ع) ، خوارج را تا هنگام دستبه شمشير بردن آزاد گذاشته بود، پس همگان آزادند، قلم، بنان وبيان آزاد است مگر اين كه دستبه شمشير ببرند.
پس گاهى جاى حلم است و گاهى جاى حمله. مباحث عميق علمى، هم درمجلات، كتابهاى تخصصى بايد مطرح شود. اما انتشار ويروسگونهشبهات با آزادى سازگار نيست.
آزادى در فضايى كه بهره ندارد روا نيست. اما آزادى در جايى كهمويد است، موكد است، نه تنها رواستبلكه لازم است و سودمند همهست.
دين آمده است تا بشر را رها و آزاد كند. دستورات و الزاماتدينى كه به ظاهر قيوداتى را پديد مىآورد در واقع بشر را ازقيود نجات مىدهد، بستن گاهى عين گشودن است.
در سوره اعراف به نقل از كتب گذشته مثل تورات و انجيل وجودپيغمبر اكرم (ص) را اين چنين وصف مىفرمايد: (يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم) (17) دست و بال اينهارا باز مىكند (18) . پيامبر هم راه تفكر و انديشه را هموار كرد وهم به آنان شوق تحرك و پيشروى را عنايت فرمود.
در پايان جمعبندى مطالب را مجددا يادآورى مىكنيم: دين دو نوعآزادى آورده است: يك نوع آزادى تكوينى كه رافع جبر و تفويض ومبين امر بين الامرين است و آن را تنها نظام على محدود مىكند.
آياتى هم كه در بحث آزادى احيانا به آنها استدلال مىشود ياناظر به اين است كه عقيده تحميل بردار نيست، ارشاد به نفىموضوع است، يا ناظر به آزادى تكوينى است. آزادى تكوينى هرگزبا آزادى تشريعى خلط نمىشود. در نظام تكوين آزادى تكوينى بهقانون عليت محدود است.
نوع دوم، آزادى تشريعى است كه محدود و مشخص است. اگر ذاتاقدس اله انسان را در تشريع آزاد مىگذاشت (خذوه فغلوه) نبود،جهنم و نار نبود كه گوشهاى از آن تعذيب الهى به عنوان حدود وتعزيرات در دنيا جلوه كند.
از منظر بحثشناخت، اگر كسى بخواهد آزادى را بشناسد تا انسانشناس نباشد ممكن نيست.
گرچه معرفتشناسى جزء عزيزترين و شيرينترين بحثهاى فكرى انساناست اما اين مقدمه است. انسان بايد معرفت را بشناسد تا پىببردكه معروفش چيست؟ و اگر مرزهاى آزادى به عدالت تحديد مىشود،آنگاه سوال درباره عدالت است كه حدود اربعه عدالت را چه چيزىتعيين مىكند؟ چارهاى جز اين نيست كه بگوييم آزادى و عدالت وساير مبانى حقوق را، منابع اصلى يعنى كتاب و سنت تبيين مىكند.
از اين منابع بايد مبانى را مشخص كرد، آنگاه مجتهد آزادانديشدر فقه سياسى مىتواند حدود آزادى را تشريح و تبيين كند.
1- كهف (18): 29 .
2- بلد (90): 10 .
3- بقره (2): 256 .
4- حاقه (69): 30 و 31 .
5- كهف (18): 29 .
6- حاقه (69): 30 و 31 .
7- مائده (5): 33.
8- 9- بحارالانوار، ج 73، ص 274، ح 25، چاپ تهران.
10- هود (11): 87.
11- عنكبوت (29): 45.
12- بحار الانوار، ج2، ح7، چاپ تهران.
13- نهج البلاغه، خطبه 184.
14- نحل (16): 125.
15- توبه (9): 73.
16- توبه (9): 73.
17- اعراف (7): 157.
18- دين غلهايى كه به دست و پاى جسم و جان بشريت زنجير شدهبود را گسست. گناهان و گمراهىها و خودبينى و غرور، انسان رااسير و گرفتار مىكند. بندگى هوسها عين اسارت است و بندگىخداوند عين آزادگى است.اگر دست انسان از گناه ببندند، او را از اسارت نجات دادهاند.